امشب من تو را در اغوش می کشم ... عاشقانه ... امشب در تاریکی هراس انگیز شب عاشقانه در اغوشت می کشم ... صورت زیبایت را نوازش می کنم ... به چشمان سیاهت چشم می دوزم ... شهوت را در چشمانت می خوانم ... و ... نفرت تمام وجودم را می گیرد ... این چه حسی است که به تو دارم ؟؟؟ چرا نمی توانم مثل قبل عاشقانه دوستت بدارم ؟؟؟ تو سراپا شهوتی ... و من از نفرت لبریز شده ام ... لبانم را بر لبانت می گذارم ... یادش به خیر ... روز هایی که این لب ها برایم طعم عسل داشتند ... روز هایی که با بوسیدنشان ارامش وجودم را فرا می گرفت ... اما ... امشب ... از تو متنفرم ... به خاطر اشک هایی که برایت ریختم و ندیدی ... به خاطر التماس هایی که نشنیدی ... به خاطر تمام لحظه هایی که به خاطرت از دست دادم ... هنوز ... شهوت را در چشمانت می خوانم ... صدایت را می شنوم ... می گویی ... عاشقتم ... تا ابد ... صدایت دیگر برایم مثل لالایی نیست ... به فریاد کرکس هایی می ماند که منتظر مرگ طعمه شان هستند ... چشمانم را می بندم ... دیگر نمی بینت ... چه حس خوبی ... اما ... صدایت ... هنوز در گوشم می پیچد که می گویی ... عاشقتم ... تا ابد ... و ... ابد ... درست همین الان است ... درست همین لحظه ... از تو متنفرم ... لبانم بر لبانت ... روحت رامی مکم ... التماس میکنی ... نمی شنوم ... جیغ می کشی ... نمی شنوم ... داری درد می کشی ... برایم مهم نیست ... صدایت در گوشم می پیچد ... التماس ... التماس ... التماس ...برایم مهم نیستی ... و ... ناگهان ... صدایت خاموش می شود ... روحت را گرفتم ... من ... به تنهایی ... تو را نابود کردم ... تو امشب مرده ای ... تا ابد ...